هر که سرباز خدا نیست نماند، برود
وان که پابند وفا نیست نماند، برود
مى کشد پرده تاریک شبانگاه به دشت
هر که را شرم و حیا نیست نماند، برود
رود آهسته چنان موج سیاهى در شب
هر که را ترس خدا نیست نماند، برود
دجله آغشته به خوناب پریشانى ماست
هر که آشفته ما نیست نماند، برود
تشنه دشت بلا هیچ نمى جوید آب
آن که سیراب بلا نیست نماند، برود
رشته نازک پنهان تعلّق دارد
آن که آزاد و رها نیست نماند، برود
هر که آیینه خود را به تماشا نشکست
محرم اهل ولا نیست نماند، برود
بر سر تربت ما لاله شفا مى گیرد
هر که در فکر شفا نیست نماند، برود
آخرین سجده عشق است به محراب نیاز
هر که هم بال دعا نیست نماند، برود
***حبیب الله چایچیان(حسان)***